جدول جو
جدول جو

معنی خسته گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

خسته گشتن(بَ گَدَ)
مجروح گشتن، جراحت برداشتن. مجروح شدن. خسته شدن:
بمادر خبر شد که سهراب گرد
به تیغ پدر خسته گشت و بمرد.
فردوسی.
، وامانده شدن. مانده شدن. درمانده شدن. قدرت انجام کاری رااز دست دادن، آزرده دل شدن. رنجیدن. رنجیده خاطر شدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استوه گشتن
تصویر استوه گشتن
درمانده شدن، برای مثال ز بس کآن سپه کوه تا کوه شد / ز انبوه او کوه استوه شد (فردوسی - لغت نامه - استوه)، استوه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پست گشتن
تصویر پست گشتن
خوار و ذلیل شدن، با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن، پست شدن
فرهنگ فارسی عمید
(جَ مَ دَ)
سنجیده گفتن:
سخن پیش فرهنگیان سخته گوی
بهر کس نوازنده و تازه روی.
فردوسی.
از آهو سخن پاک و پردخته گوی
ترازوفروساز و پس سخته گوی.
اسدی.
سخن تا کی ز تاج و تخت گویی
نگویی سخته اما سخت گویی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ اَ تَ)
رستن. رهایی یافتن. خلاص شدن. نجات یافتن:
سرانجام از جنگ ما رسته گشت
هر آنکس که برگشت دل خسته گشت.
فردوسی.
علمست و عدل نیکی و رسته گشت
آنکو بدین دو معنی گویا شد.
ناصرخسرو.
و رجوع به رستن و رسته و رسته گردیدن و رسته شدن و پاورقی آن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پاره شدن. قطع گردیدن:
تنت چو پیرهنی بود جانت را و، کنون
همه گسسته و فرسوده گشت تارش و پود.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 32).
و اگر این مصلحت بر این سیاقت رعایت نیافتی، نظام کارها گسسته گشتی. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پست گردیدن، تنزل کردن:
امروز پست گشت مرا همت بلند
زنگار غم گرفت مرا تیغ غمزدای.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ کَ رَ)
بجان آمدن. سخت درماندن. خسته شدن. ملول گشتن:
در کارها بتا ستهیدن گرفته ای
گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی.
بوشعیب.
ز رفتن چو گشتند یکسر ستوه
یکی ژرف دریا از آن روی کوه.
فردوسی.
وز تو ستوه گشت و بماندی از او نفور
آن کس کز آرزوت همی کرد دی نفیر.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه طهران ص 52).
وز رنج روزگار چو جانم ستوه گشت
یک چند با ثنا بدر پادشا شدم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِگَ دی دَ)
ستوه شدن. عاجز شدن. درماندن:
چو از می گران شد سر باده خوار
سته گشت رامشگر و میگسار.
اسدی.
که شد مرگ از آن خوار بر چشم خویش
سته گشت و نفرید بر خشم خویش.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ تَ)
ملول کردن. ناشاد کردن. خشنود نکردن:
پیام ما که رساند بخدمتش که رضا
رضای اوست اگر خسته دارد ار خشنود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
پاره گشتن. دریده شدن. چاک شدن:
چون خرقه گشت بر کتف شب ردای قار
شد غرق در غلالۀ زر فرق کوهسار.
اثیر اخسیکتی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
متعجب شدن. تعجب کردن. بشگفت آمدن. بحیرت آمدن از فرط تعجب. حیران شدن از نهایت شگفتی:
بینداخت با هول بر بیست گام
کز آن خیره گشتند خلقی تمام.
فردوسی.
سپه دید پرموده چندانکه دشت
بدیدار ایشان همه خیره گشت.
فردوسی.
برآویخت با شاه مازندران
همی لشکرش خیره گشت اندر آن.
فردوسی.
آن سنگ بیرون آورد و دعا کرد هیچ باران نیامد و خیره گشت. (مجمل التواریخ والقصص).
موشکافان صحابه جمله شان
خیره گشتندی در آن وعظ و بیان.
مولوی.
- خیره گشتن چشم، خیره شدن چشم:
دو چشم تو اندر سرای سپنج
چنین خیره گشت از پی تاج و گنج.
فردوسی.
رجوع به ترکیب خیره شدن چشم شود.
- خیره گشتن سر، مبهوت شدن. گیج شدن:
زمانه بشمشیر او تیره گشت
سر نامداران همه خیره گشت.
فردوسی.
مرا خیره گشتی سر از فر شاه
وز آن ژنده پیلان و چندین سپاه.
فردوسی.
، تاریک شدن. تیره گشتن.
- خیره گشتن دل، دل تنگ شدن. آزرده شدن:
چو بشنید خسرو دلش خیره گشت
ز گفتار ایشان رخش تیره گشت.
فردوسی.
، پیدا شدن حالتی پس از نشئه ای در چشم:
خوی گرفته لالۀ سیرابش از تف نبیذ
خیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پست گشتن
تصویر پست گشتن
پایین آمدن تنزل یافتن، خراب شدن، یکسان شدن با زمین هموار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
تتعب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
Tire
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
fatiguer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
zmęczyć się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
להתעייף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
устать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
تھکنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
ক্লান্ত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
kuchoka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
피곤해지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
疲れる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
थकना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
втомитися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
เหนื่อย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
moe worden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
ermüden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
cansar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
stancarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
cansar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
دیکشنری فارسی به چینی